نفس مي زند موج ...
نفس مي زند موج، ساحل نمي گيردش دست،
پس مي زند موج .
فغاني به فريادرس مي زند موج !
من آن رانده مانده بي شكيبم،
كه راهم به فريادرس بسته،
دست فغانم شكسته،
زمين زير پايم تهي مي كند جاي،
زمان در كنارم عبث مي زند موج !
نه درمن غزل مي زند بال،
نه در دل هوس مي زند موج !
رها كن، رها كن، كه اين شعله خرد، چندان نپايد،
يكي برق سوزنده بايد،
كزين تنگنا ره گشايد؛
كران تا كران خار و خس مي زند موج !
گر اين نغمه، اين دانه اشك،
درين خاك روئيد و باليد و بشكفت،
پس از مرگ ببل، ببينيد
چه خوش بوي گل در قفس مي زند موج !
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار فریدون مشیری ,
,
:: برچسبها:
اشعار ,
اشعار فریدون مشیری ,
فریدون مشیری ,
شعر ,
ادبی ,
ادبیات ,
پس از مرگ بلبل ,
شعر پس از مرگ بلبل ,
شعرپس از مرگ بلبل از فریدون مشیری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 133
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2